معرفی کتاب | حسنیه در دربار هارون، شرح مناظرات بانویی از شاگردان امام صادق(ع) بهره‌مندی بانوان زائر و مجاور از کارگاه‌های مشاوره آموزشی قرائت قرآن کریم چه کار کنیم فرزندمان چاق نشود؟ ممنوعیت حجاب برای زنان مسلمان فرانسوی در المپیک پاریس چرا زنان بعد از یائسگی دچار بی اختیاری ادرار می‌شوند؟ دست‌هایی که بوی خیر می‌دهند موقوفات زنان از صفویه تا قاجار در مشهد ویدئو | زنان و دختران، قربانی‌های روابط بی حد و مرز آزادی جنسی سوء استفاده از کودکان را در تبلیغات ممنوع کنید پردرآمدترین مشاغل خانگی برای بانوان کدام‌اند؟ این خانم معلم کودکان بازمانده از تحصیل را نجات می‌دهد ضربه مهلک غرب بر بنیان خانواده با به رسمیت شناختن خانواده‌های تک والد و همجنس تأثیر شیردهی بر سیستم ایمنی مادر و نوزاد دستگیری مدیر یک آرایشگاه زنانه به خاطر استفاده دختر بچه در تبلیغات فرزندآوری باید یک ضرورت ملی باشد نسل جوانِ باغیرت، متعهد و مسئولیت‌پذیر، نیاز آینده جامعه ماست شرایط حجاب با اجرای طرح نور تغییری کرده است؟ رسالت رو به گسترش آموزش زنان؛ کاهش شکاف جنسیتی کاهش مصرف نمک، راهی برای تسکین دردهای زنانه تدوین منشور مشاوره خانواده نهایی شد رشد ۲.۴۳ درصدی موالید مادران ۲۰ تا ۲۴ سال
سرخط خبرها
حرم نوشت‌های یک خادمه | روایت تولد دردانه پدر در حرم امام مهربانی‌ها

حرم نوشت‌های یک خادمه | روایت تولد دردانه پدر در حرم امام مهربانی‌ها

  • کد خبر: ۲۰۷۷۳۹
  • ۰۲ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۷:۰۳
خوش به حال زائرانی که خود را به حریم امام مهربانی‌ها رساندند تا ولادت تنها پسرش را تبریک بگویند و دل‌هایشان را در این شب عزیز جلا بدهند.

به گزارش شهرآرانیوز، نور، نور، نور... مهر، مهر، مهر... لبخند، لبخند، لبخند... این همه چیزی بود که می‌شد در این شب عزیز که توفیق خدمت نصیبم شده است دید.

در چهره زائر و خادم حرم امام مهربانی‌ها دید که آمده‌اند در جشن شب تولد دردانه‌اش شریک باشند و به پدر، تبریک بگویند.

نیم ساعت مانده به اذان مغرب، خودم را به ورودی باب‌الرضا (ع) می‌رسانم. دنبال خلوت‌ترین گیت هستم و آخرینش را انتخاب می‌کنم، اما خیلی با بقیه در‌ها ندارد. می‌ایستم تا نوبتم بشود و سریع خودم را به آسایشگاه برسانم.

خانمی بین جمعیت همه را تشویق به صلوات می‌کند و می‌گوید "حاجت روا برگردی صلوات! این زیارت هدیه به امام رضا (ع) صلوات! خشنودی قلب امام زمان (عج) صلوات! " و صدای صلوات بعد از هر جمله‌اش بلند می‌شود.

گریه دختر دو ساله‌ای که جلوی مادرش ایستاده بند نمی‌آید. می‌گویم چرا انقدر بی تابی می‌کند؟ مادر می‌گوید: "بخاطر باباش، دوست داره پیشش باشه" با خنده می‌گویم خوش بحال پدرش.

خانم میانسالی وقتی دلیل گریه دخترک را متوجه می‌شود از جمعیت می‌خواهد نوبتشان را به این مادر و دختر بدهند، هرچند اتفاق خاصی نمی‌افتد و مادر راضی به این کار نمی‌شود و ما هم تلاش می‌کنیم با حرف و شوخی دخترک را آرام کنیم، اما گریه دخترک بند نمی‌آید تا زمانی که رد می‌شود.

بین ستون‌های ورودی باب‌الرضا (ع) می‌ایستم و سلام می‌دهم. حرم چقدر نورانی و زیبا شده است. آدم دلش می‌خواهد فقط نگاه کند گوشه گوشه حرم را و در این زمستان بهاری مشهد قدم بزند و یک به یک صحن‌ها را از چشم و دل بگذراند، اما خودم را سریع به آسایشگاه می‌رسانم. بساط شیرینی و پذیرایی به راه است.

ظرفی هم که شکلات‌های جور واجور تبرکی دارد را هم دم دست گذاشته‌اند تا به زائران بدهیم. مقدار زیادی شکلات را توی جیبم می‌ریزم و می‌روم سمت چایخانه کوثر. به قدری شلوغ بود که صف چای تمامی نداشت و چند دور زده بود و دنباله آن رسیده بود به صحن پیامبر اعظم (ص).

کنار صف برای نظم دهی می‌ایستم. زائران گاهی عید را به من تبریک می‌گویند، گاهی هم یکی از آن شکلات‌ها را توی نعلبکی دخترکان می‌گذارم و عید را به آن‌ها تبریک می‌گویم. شب‌های عید حال و هوایش هم فرق دارد.

همه به هم برای اینکه حالشان خوب شود کمک می‌کنند. زائر‌ها با محبت به خادم‌ها خسته نباشید و خداقوت می‌گویند.

عده‌ای از دختران نوجوان و زنان سبد بر می‌دارند و استکان‌های خالی چای را که زائران نوش جان کرده‌اند جمع می‌کنند و به چایخانه می‌آورند برای شستشو؛ خدا می‌داند در دل هر کدامشان چه حاجتی است که نیت کرده‌اند خدمتی برای پدر مهربانشان انجام دهند و باری از دوش خادمان در شب تولد پسر بردارند.

مادری که توی صف ایستاده بود و مهربانانه پرسید "دخترم! شما اینجا ایستادی خسته شدی، می‌خواهی برایت چای بگیرم؟ " لبخندی بر لبانم نشست.

تشکر کردم و گفتم "موقع خدمت که نمی‌توانم چای بخورم. ساعت خدمتم که تمام بشود حتما یک چای می‌گیرم، چون نمی‌شود از آن گذشت! "

می‌دانم زائر‌ها دوست دارند امشب را در دوربین‌هایشان ثبت کنند، اما به خاطر ازدحام جمعیت از آن‌ها می‌خواهم گوشی‌هایشان را غلاف کنند و در فرصتی مناسب و خلوت‌تر به ثبت لحظه‌ها بپردازند یا خارج از صف چای، هنرنمایی کنند. بین خدمت صدای مداح قدیمی حرم، آقای ملائکه می‌آید که مدیحه سرایی می‌کند، بعد هم گروه سرود و سخنران که صدایش دقیق به گوشم نمی‌رسد.

با اینکه سرما خورده بودم باید هر چند ثانیه با صدای خروسکی‌ام به درخواست زائر‌ها جواب می‌دادم. صدایم بیشتر گرفته بود، ولی لذت خدمت در این حریم آن هم در شب ولادت دردانه پدر مهربان‌مان و، ولی نعمتمان جنسش به قدری برایم ناب بود که خستگی را خسته کردم تا بگویم آقاجان! من هم یک گوشه خوشحالی‌تان بودم تا شاید با خدمت به زائرانت، لبخندی بر دل و جان شما نشانده باشم.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.